روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

یدونه باهوش من

سلام به شکلات شیرین مامان که روز به روز با بزرگ شدنش سختی هاشم داره بزرگ میشه و شیطونی هاش دیگه مجالی برای عکس گرفتن و ثبت اونها توی دنیای مجازیش نمیده . میدونم بخش مهمی از شخصیت تو به نام ( من) با ( خودم خودم) گفتنهات داره شکل میگیره میدونم كه هيجان حركت داري و داري اوج جنب‌وجوش زيباي كودكانه‌ را سپري مي‌كني .میدونم كه در برابر رفتارهات بايد انعطاف بيشتري به خرج بدم.میدونم كه همه جاي دنيا همه 2 ساله‌ها مثل تو هستند.اما كاش بدونم با كساني كه نمیدونن چه بايد بكنم؟؟؟این روزها سختی هات و شیطونی هات تواٌمان شده با شیرین کاریهات و این  کمی صبرم رو زیاد میکنه  تا دو تایی با هم از این روزها لذت ببریم. ای...
27 آبان 1392

محرم 92 و دومین نذری دخترم

امسال هم  شب تاسوعا نذر  یدونمون رو اداء کردیم. از صبح عمه مینا برای کمک اومد خونمون و نگار هم برای سرگرم کردن شما ، بعد از اون هم زن دایی مامانی اومد .  امسال خیلی خیلی خانوم تر شده بودی و راحت تر از پارسال تونستیم کارمون رو انجام بدیم. ...
25 آبان 1392

به مناسبت 22 ماهگی عزیزتراز جون

فرشته کوچولوی مامان،٢٢ ماهگیت مبارک. پنجشنبه ٩ آبان برای اولین بار بردیمت خانه سلامت تا معاینه چشم برای سن ١ تا ٦ سال بشی خدا روشکر مشکلی نداشتی خیلی نگران بودم مخصوصا بچه ای که قبل از ما رفته بود چشماش مشکل داشت این خیلی نگرانم کرد ولی خدا روشکر خوب بودی و قرار شد هر ٦ ماه یکبار بریم. هرروزبه عشق دیدن توآغازمیشودوشنیدن صدای مهربانت که آرامش قلبم راتضمین میکند هر کجا برگی هست شور من می شکفد مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن   این سنجاق روی سرت رو هم خودم درست کردم. این تل روی سرت با گل روش رو هم خودم برات درست کردم هفته پیش که دوباره دوتای...
14 آبان 1392

اولین جهیزیه یدونه

این اولین بار بود که به جای عروسک برات ظرف میخریدم . انقدر میری از داخل کابینت ظرف میاری و بعدش هم میگی توش آب بریز و کلی مشغول میشی از این کاسه آب میریزی توی اون کاسه یا با قاشق آب میخوری که گفتم برم برات ظرفهای خوشگل اسباب بازی بخرم ولی چیز خوشگلی ندیدم . چند روز پیش که رفتیم امام زاده سر خاک مامان جون از بساطی های دم درش اینا رو دیدم و گفتم فعلا برات بخرم، دخترم بی جهیزیه نباشه بعدش دوباره چیزی دیدم میخرم . تا اومدیم خونه بازش کردم و کلی با نی نی ها خاله بازی کردین. یادش بخیر منم بچه بودم بیشتر از عروسک همه جوره ظرف داشتم از اینها هم داشتم. نی نی ها ردیف بشینن مامان روشا براشون منا منا درست کنه. نی نی پاستیل م...
13 آبان 1392

قانون جذب

سلام به دختر نازم  ماماني هر روز يه مطلب جديد توي وبلاگت مي ذاره و من هم هر روز مطالبش رو براي دونستن اونچه كه تو نبودم پيش مياد مي خونم و ياداوري گفته هاي روز قبل ماماني اما با تصورير ميشه  از اينكه نمي تونم مثل ماماني بنويسم و وقت بذارم ازت معذرت مي خوام . دخترم نمي دونم زمانيكه اين مطالب رو مي خوني هنوز هم مثل اين روزها از قوانين طبيعي استفاده مي شه يا نه . اا خواستم بدوني كه تو اين روزها با اينكه علم پيشرفت خوبي داشه اما هچنان قوانين طبيعت بدون ادعا مسيرهاي خودش رو باز مي كنه و تنها كساني متوجه اين قضيه هستند كه از اين نيروها خبر داشته و به آن توجه مي كنند  يكي از اين قوانين قانون جذب است كه يه كوچولو در موردش بر...
12 آبان 1392

مروارید 17

عروسک کوچولو، دندون هفدهم رو هم از پایین سمت چپ در اواخر ٢١ ماهگی در اوردی. مبارکت باشه عزیزم امیدوارم همه ١٧ تا دندونت همیشه سفید و سالم توی صدف خوشگلت بدرخشن. ...
11 آبان 1392

کودکان پروانه ایی

Epidermolysis Bullosa امروز همایش کودکان پروانه ایی ( کودکان مبتلا به بیماری eb) در سالن همایش های صدا و سیما بود . این موسسه از سال 89 تاسیس شد و عمه مینا از چند وقت بعد از طریق یکی از دوستانش که  دخترش مبتلا به eb هست  با این موسسه آشنا و به صورت خیریه چند روزی در هفته  در اونجا کار میکنه . به دعوت عمه مینا ،من و عمه حمیده هم رفتیم همایش.  شما رو نبردم خودم هم  زیاد دوست نداشتم برم چون دیدن بچه ها با چهره معصوم و زخم های بد جور روی دست و صورتشون و پدر و مادرهایی که  چهره غم زدشون نشون از رنج هایی بوده که برای نگهداری بچه های مریضشون کشیدن تاثیر بدی توی روحیم میزاره و به سختی میتونم این صحنه...
10 آبان 1392

این روزهای یه دردونه با نمک

  سلام به یدونه خودم این روزها خیلی شیطون شدی و زبل.  قبلا به محض اینکه میخوابیدی سریع میومدم سراغ کامپیوتر ولی الان هم خوابت کم شده هم وقتی صدای کیبورد میاد بیدار میشی خلاصه که مجبورم خیلی کلی درمورد این روزهات بنویسم . عسل مامان با یک هفته تاخیر عید قربان و عید غدیر رو تبریک میگم . برای عید قربان جای خاصی نرفتیم ولی برای عید غدیر رفتیم خونه عمو اسماعیل و شما اولین کله و پاچه زندگیت رو هم خوردی . من اصلا لب نمیزنم و حتی از کنارش هم رد نمیشم واگر توی خونه ایی کله و پاچه باشه لب به غذاشون هم نمیزنم برای همین عمو اسماعیل همه ظرفها رو یکبار مصرف خریده بود که بعدش همرو بریزن دور ولی خودم اصرار کردم که به شما هم بدن چون میدون...
6 آبان 1392

یک شب تنها خونه عمه مینا به روایت تصویر

پنجشنبه قرار بود به رسم هرسال که برای سالگرد ازدواجمون میریم آتلیه بریم عکس بندازیم البته با تاخیر ٢ماهه و قرار بود بابا نره سرکار و بمونه خونه از شما مراقبت کنه تا من صبح زود برم آرایشگاه ولی نشد که بمونه خونه و منم نمیدونستم شما رو کجا بزارم که صبح زود از خواب بلند نشی و راحت بخوابی که برای وقت آتلیه سر حال باشی برای همین عمه مینا پیشنهاد داد از چهارشنبه شب ببرتت خونشون و اونجا تا صبح بخوابی و منم به کارم برسم تا ٢ نصفه شب بیدار بودیم و هر لحظه منتظر این بودیم که عمه زنگ بزنه و بگه روشا بی قراری میکنه میخوام بیارمش ولی عمه زنگ زد گفت اصلا دلتنگی نمیکنه فقط کمی مامان مامان کرد و بعد بیخیال شد ( واقعا از اینکه انقدر دلت برای مامان و بابا تن...
20 مهر 1392
1